بیا با یوسف کنعان به سر بر


چو ما با او در این زندان به سر بر

به دلبر دل سپار و جان به جانان


خوشی در خدمت جانان به سر بر

چه گردی گرد اغیاران شب و روز


به جز یاران و با یاران به سر بر

برابر دار تا سردار گردی


به سرداری به سرداران به سر بر

به سوی ما بیا و آب و جو


درین دریای بی پایان به سر بر

دمی با زاهد مخمور بنشین


بیا با میر سرمستان به سر بر

خرابات است و ساقی نعمت الله


توهم با سید رندان به سر بر